Sunday, November 1, 2009

Midnight chant

می دانید آقا، شما خیلی سادیسمی هستید؟ شما همه را می سوزانید. شما آن هایی که دوست تان دارند و دوست شان دارید را حتی بیشتر می سوزانید؛ در این دنیا. برای آن ها که دوست شان ندارید هم جهنم را دارید. بهشت دور است. آن بالا بالاهاست. ان ها که تقوی پیشه می کنند و عمل صالح را هم می کنند، به بهشت می روند. بهشت زنان زیبایی دارد که نوک پستان هایشان را تا تکان می دهند؛ از اسمان شکوفه ی گیلاس می بارد! بهشت شما، آقا جان، جای سرگرم کننده ای است برای شاعران، البته. من اما هر چه در نوک پستان زنان زیبا کنجکاوی کردم، زیبایی ندیدم. همه اش تهوع بود. اما در آن مومنان که در پی پستان زنان زیبا رفتند چیزهایی دیدم... البته آقا، شما بسیار بیناتر هستید. من را ببخشید آقا. من را که اول و آخر می سوزانید. ولی من از شما هم سادیسمی ترم، حتی. من از همین حالا که نه، از خیلی پیش سوزاندنم را شروع کرده ام. من این روح بیچاره ام را خیلی سادیسمی تر از شما می سوزانم؛ هر روز. آقای بیچاره ی من، چه چیز را می خواهی بسوزانی؟ خاکستر؟

پوف

3 comments:

Unknown said...

اون پستونای لامصبو انقدر میک زدن این کثافتا که دیگه از ریخت افتاده
باشه واسه خودشون گیلاس بباره ازش
ما تو جهنم خودمون خوشتریم تا بهشتی که اینا توش بلولن

Anonymous said...

جمله اول و آخرش خیلی سادیستی بود. گوارا و دردناک

Unknown said...

راستی ممنون که لینک وبلاگهای قبلیت رو هم گذاشتی اینجا
خیلی دلم واسشون تنگ شده بود
بعضی از اون نوشته ها جزو محبوبترین های من هستن
بازم ممنون