Saturday, April 3, 2010

It's raining

نمی دانی
من هم نمی دانم که تو بدانی یا نه، خوب می شود یا بد
باران نم نم اش خوب است
تند که می زند سرد ام می شود
دست خودم نیست
یعنی دیگر ان قدر زیر این باران ها مانده ام که همه چیزم نم کشیده است
دیگر نمی توانم
چیزی میخواهی بگویی؟ نگو
حوله را برایم بیاور
یادم بیاور که باید شامپو بخرم و ژل شستشوی صورت، هر دو دارند تمام میشوند
تو نمی آیی زیر باران؟
سیگارت خاموش می شود ولی
سیگارت را تمام کن
سرد است ولی
چرا دست هایت را باز نمی کنی؟
آنقدر که زیر بغل های ات پیدا بشود
چرا اجازه نمی دهی این ابرها که میبارند از زیر بغل های ات بگدرند بعد ببارند
گرم ببارند
باران گرم ببارد
گرم مثل سینه ات که بوی جنگل های مرطوب را می دهد
جایی که همیشه آنجا صدای یک جور پرنده می اید
صدای اش این طوری است
بوم بوم بمان
دوست ات دارم

2 comments:

کاوه said...

کسی که به اون جنگلها دسترسی داره و اون زندگی وحشی رو تجربه می کنه دلش هیچوقت اهلی نمیشه
هیچوقت آروم نمی گیره
اون دل بارونی باحال ترین غم دنیا رو درون خودش جای میده
به اون دل غبطه می خورم
دلم براش نمی سوزه

مرد زیبای ایرانی said...

سلام وخسته نباشي/وبلاگ زيباتونو ديدم/شما رو با نام
امید
لينک زدم .بيشترخوشحال ميشم اگه منو با نام /مرد زيباي ايراني /پيوند بزنين+نظرات سازنده... لطفا درصورت لينک زدن به من پيام بدين...ممنونم
http://mard-irani.persianblog.ir/