Sunday, September 20, 2009

My queer song

یک ترانه می خواستم؛ پر از خشونت ِ سرشار از نابرابری، برای شنیدن در راهی به درازای حماقت ِ آدم ها، که نمی فهمند.
یک ترانه می خواستم برای پسری، که بخواند، در جاده ای بی پایان. پسری که با پاهای برهنه روی اسفالت داغ بدود با یک ریتم ِ تند مثل بوی قیر ِ سوخته و نرم مثل قیر داغ.
و بشود بوی خاک باران خورده، زیر پوست ِ چسبناک ِ راه، که همراه ِ آن پسر می خزد، هماهنگ با لرزش ِ اندام هایش...  زیر پوست.
و ترانه ای که بخواند سرسخت، بیا پسر، این جاده آخر ندارد ...

5 comments:

Ramtiin said...

ناززززززززززززززززززززززم
مرسی برگشتی

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

...

Unknown said...

ترانه ی تو سالهاست که ساخته شده
به قدمت افسانه ها و عظمت دریاها
با ریتمی آرام و پر شور
که برای شنیدنش باید تا ته جاده دوید
...
خوش اومدی امیدرضا
نمی دونی چقدر بد بود دیدن صفحه خالی وبلاگ سابقت
خوشحالم که هستی حالا
...
کاوه - در خلوتگاه
http://3rd-eye.blogfa.com

خشایار said...

خوبه

آدم آهنی said...

آدم‌ها که نمی فهمند

مهدی said...

آن ترانه همین است که می‌نویسی و آن‌هایی که خواهی نوشت. بگذار این ترانه تمام‌نشدنی باشد